اولين مطلب ،بهترين اتفاق
سلام
به نام خدايي كه هرچه دارم از اوست
امروز عسلي هشت ماه و نوزده روزشه ولي به اندازه يه دنيا براش حرف دارم
عزيز دلم در روز پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۸۹ ساعت ۷:۳۵ دقيقه بعد از ظهر به دنياي زيباي خودش پاگذاشت البته از سر و به صورت طبيعي
از همون اولين روزهايي كه وجود يه ماهي كوچو لوي شيطون و در وجودم احساس كردم شروع كردم به حرف زدن و دوست شدن با ني ني كوچولوم حالا ديگه بعد از خدا اون حرف هاي دلمو مي شنيد و با هام همزبون شده بود و هر هفته شكل جديدشو از طريق ني ني سايت دنبال مي كردم و قربون صدقش مي رفتم
روزي كه مي خواست به دنيا بياد از ساعت ۲ تا ساعت ۷ درد كشيدم ولي به محض اينكه به دنيا اومد انگار نه انگار از پرستار خواستم كه بدن سرد كوچولوشو روي بدن بزاره تا بتونم ني ني مو با گرماي وجودم گرمش كنم . از لحظه اول چشماش باز بود و همه جارو كنكاوانه نگاه مي كرد
جمعه ۲۴ ارديبهشت از بيمارستان ميلاد مرخص شديم و همراه مامان جون (مامان بزرگ )آيلين و بابايي به سمت خونه رفتيم . آيلين عزيزم از سومين روز زردي گرفت همه مي گفتن خيلي كمه ولي با اصرار من بيمارستان بستري شديم اون دو ، سه روز از بدترين روزهاي زندگي من بود البته بعد از اين مدت دوباره در روز دوازدهمش عود كرد و دوباره بستري شديم كه اين سه روز بعد بهتر بودم چون هم بيمارستان خوب بود و هم حال جسمي و روحيم
ادامه داره ۰۰۰۰
آيلين بهترين اتفاقات زندگي مامان زهرا و بابا صادقش